دیگر از تو بانگ طرب ، کی برخیزد نیمه ی شب از چه توبستی لب ز سخن ، سازشکسته چون دل من ننوازد کس دگر تو را در دل شب ها ، که نیاید از دلت چرا ناله ی گیرااااا
مرو از پیش نظر ، تا که مگر ، از دل نروی بفکن ناله مگر ، چون دلِ من ، پُرخون نشوی
سازِ شکسته دگر از چه فغان نکنی ؟ ساز شکسته غم دل تو بیان نکنی
ياري يادت نكند
زآن كه دگرخودزنظردوري خود ز نظر ، دوری لب بربستی ، که دلی ، چون دلِ من شب نزند شوری نه مونسی نه آشنایی ، نه دلبری نه دلربایی مهجوری ، رسوايي ، شيدايي
در این کنج تنهایی ، نه خیالی نه وصالی نه امیدی ، نه به دل از عشقي سودایی سازِ شکسته دگر از چه فغان نکنی ؟ ساز شکسته غم دل تو بیان نکنی
یاری یادت نکند زان که دگر خود ز نظر دوری لب بر بستی که دلی چون دل من شب نزند شوری
نه مونسی نه آشنایی نه دلبری نه دلربایی مهجوری رسوايي شيدايي در این کنج تنهایی نه خیالی نه وصالی نه امیدی نه به دل از عشقی سودایی
سعیدخسروي دکترداروسازودبیربازنشسته زیست شناسی هستم، که امروز درکناررب النوع رافت وشفقت ومهربانی روزگارمی گذرانم.آن عزیزی که نهال مهرومحبتش همچنان درفضای زندگیم گل افشانی وعطرافشانی می کند
**عزيزان برداشت ازوبلاگ باذکرماخذ آزاد می باشد**